صفحه اصلی > فیلم و سریال و معرفی و بررسی : ۱۰ پایانبندی غیرقابل باور که فیلم را از خوب به ماندگار تبدیل کرد

۱۰ پایانبندی غیرقابل باور که فیلم را از خوب به ماندگار تبدیل کرد

۱۰ پایانبندی غیرقابل باور که فیلم ها را ماندگار کرد

یکی از جادوها و شگفتی های سینما غافلگیری ها و پایانبندی هایش است، و تماشاگران هم عاشق یک پیچش داستانی خوب هستند. بعضی از این صحنه ها صرفاً ترفندهای سطحی‌اند، اما وقتی درست و هوشمندانه انجام شوند، می‌توانند باعث شوند تمام چیزی را که تا چند لحظه قبل دیده بودید، از نو در ذهنتان معنا کنید و بُعد تازه‌ای به داستان بدهند. چنین پیچش‌هایی هم جسورانه‌اند و هم تأثیرگذار، و درعین‌حال وقتی به عقب نگاه می‌کنیم، کاملاً منطقی به نظر می‌رسند.

با همین نگاه، در این فهرست به برخی از بهترین پیچش‌های داستانی تاریخ سینما پرداخته ایم؛ از کلاسیک‌های ترسناک گرفته تا معماهای نئونوآر و درام‌های مدرن و پرجایزه. لحظاتی که سینما در آن‌ها واقعیت را خم کرده، قواعد خودش را بازنویسی کرده و تماشاگر را مبهوت گذاشته است.

معرفی پیچش های داستانی و پایانبندی هایی که مغز مخاطب را منفجر میکند

فیلم سینمایی Promising Young Woman

۱۰. زن جوان خوش‌آتیه (Promising Young Woman)  ۲۰۲۰

«می‌تونی حدس بزنی بدترین کابوس هر زنی چیه؟»
فیلم Promising Young Woman در هر لحظه با انتظارات ما بازی می‌کند، اما اوج ویرانگر آن است که برای همیشه در ذهن می‌ماند. در بیشتر طول فیلم، «کَسی» با بازی کری مولیگان، کاملاً مسلط به اوضاع به نظر می‌رسد؛ زنی که با برنامه‌ریزی دقیق به سراغ مردان شکارچی می‌رود تا آنها را به چالش بکشد. ما تصور می‌کنیم در حال تماشای یک فانتزی انتقام جویانه در سبک کیل بیل هستیم، اما ناگهان با حقیقتی تلختر و واقعگرایانه تر روبه رو می‌شویم.

«نبرد نهایی» فیلم، تمام قواعد ژانر را زیر پا می‌گذارد و هم قهرمان و هم تماشاگر را از رهایی و رضایتی که انتظارش را دارند، محروم می‌کند. بااین حال، حتی پس از مرگ، ضدقهرمان ما آخرین حرکت استادانه اش را انجام می‌دهد تا صدایش شنیده شود.

نقشه ی دقیق او باعث می‌شود مردی که دوستش را مورد آزار قرار داده بود، سرانجام به عدالت سپرده شود. این پیچش شوک‌ آور، دردناک و نابغهانه است، چون یک تریلر کمدی سیاه را به بیانیه‌ ای فرهنگی و تکان دهنده تبدیل می‌کند.

برای مطالعه بهترین مقالات سینمایی همراه مگفای باشید.

۹. ورود (Arrival)  ۲۰۱۶

«می‌گویند زبانی که صحبت می‌کنی، نحوه‌ ی تفکرت را تعیین می‌کند.»
Arrival با ریتمی آرام و تأمل برانگیز پیش میرود و در ظاهر درباره‌ ی ارتباط با موجودات فضایی است، اما پیچش واقعی‌ اش نه در نیت بیگانگان است و نه در یک نبرد علمی تخیلی، بلکه در خود مفهوم زمان نهفته است.

«لوئیز بنکس» (امی آدامز) در طول فیلم صحنه‌ هایی از زندگی و مرگ دخترش را تجربه می‌کند، که ابتدا به‌ عنوان خاطره به نظر می‌رسند، اما بعد درمی‌یابیم که آن‌ ها تصاویر آینده هستند. زبان بیگانگان ذهن او را به‌گونه‌ ای بازآفرینی می‌کند که زمان را به‌صورت دَوَرانی درک می‌کند، نه خطی.

این پیچش نه با شوک، بلکه با آرامش و ظرافت بیان می‌شود، و ناگهان همه‌چیز را در ذهن بیننده بازتعریف می‌کند. داستان لوئیز از یک ماجرای علمی تخیلی فکری، به روایتی عاطفی درباره‌ی انتخاب، فقدان و سرنوشت تبدیل می‌شود؛ زنی که با آگاهی از رنج پیشرو، باز هم عشق را انتخاب می‌کند. بدون این پیچش، فیلم همچنان جذاب بود، اما حضور آن باعث می‌شود Arrival از «خوب» به «شاهکار» ارتقا پیدا کند.

فیلم The Others با پایان بندی متفاوت

۸. دیگران (The Others)  ۲۰۰۱

«اگه مردی، پس بگذار در آرامش زندگی کنیم.»
The Others یک داستان روحی گوتیک با فضایی سنگین و نفس‌گیر است. نیکول کیدمن در نقش «گریس» عالی ظاهر می‌شود؛ مادری که به همراه دو فرزند حساس به نورش در عمارتی قدیمی زندگی می‌کند. بیشتر فیلم از زاویه دید او روایت می‌شود و ما مثل او از ارواحی می‌ترسیم که در خانه پرسه می‌زنند. اما پیچش نهایی همه‌چیز را دگرگون می‌کند: گریس و فرزندانش نه قربانی، بلکه خودِ اشباح‌اند. آن‌ها مدتهاست مرده‌اند و هنوز مرگشان را نپذیرفته اند.

این ایده شاید پیشتر در فیلم‌هایی مثل حس ششم مطرح شده باشد، اما دیگران با ظرافت و باورپذیری بیشتری آن را اجرا می‌کند. در حس ششم هنوز می‌توان پرسید چطور شخصیت اصلی نفهمید مرده است، اما در دیگران چون تمام شخصیت‌ها روح هستند و فقط با یکدیگر در تعامل‌اند، twist فیلم کاملاً منطقی و قانع کننده جلوه می‌کند.

۷. جزیره شاتر (Shutter Island) ۲۰۱۰

«بیماران روانی سوژه های ایده آلی هستند.»
Shutter Island شاهکاری از فریب و ذهن پریشی است. لئوناردو دیکاپریو در نقش مأمور فدرال «تدی دنیلز» وارد تیماری دورافتاده می‌شود تا ناپدید شدن بیماری را بررسی کند. اما هرچه جلوتر می‌رود، رفتارهای مرموز کارکنان و نشانه‌ های عجیبی از توهماتش بیشتر می‌شود. در نهایت، حقیقت آشکار می‌شود: تدی درواقع همان بیماری است که خودش به دنبالش می‌گشت «اندرو لیدیس»، مردی که پس از غرق شدن فرزندانش به دست همسرش، او را کشته و از واقعیت گریخته است.

کل آنچه دیده‌ایم، فقط یک نقش درمانی بوده تا دکترها با بازی در نقش مأموران، او را از توهمش بیرون بکشند. نبوغ این پیچش در این است که اسکورسیزی از همان ابتدا سرنخ‌ها را جلوی چشم‌مان می‌گذارد: دیالوگ‌های مبهم، رفتارهای غیرعادی پزشکان و تَرَک‌هایی که در شخصیت تدی دیده می‌شود. جمله‌ی پایانی فیلم – «کدام بدتر است: اینکه به عنوان یک هیولا زندگی کنی، یا به عنوان یک انسان خوب بمیری؟» – یکی از ماندگارترین دیالوگ‌های تاریخ سینماست.

معرفی پیچش های داستانی و پایانبندی هایی که مغز مخاطب را منفجر میکند

۶. Se7en (۱۹۹۵)

«کارآگاه، بدون که تنها دلیل حضورم اینجاست، اینه که خودم خواستم بیام.»
پایان فیلم Se7en یکی از شوکه‌کننده‌ترین و در عین حال استادانه‌ترین پیچشهای داستانی در تاریخ سینماست. در بیشتر بخشهای فیلم، دو کارآگاه میلز (برد پیت) و سامرست (مورگان فریمن) در تعقیب قاتل زنجیره‌ای مرموزی به نام جان دو (کوین اسپیسی) هستند؛ قاتلی که قربانیانش را بر اساس هفت گناه کبیره انتخاب می‌کند.
در لحظات پایانی، به نظر می‌رسد که قرار است شاهد یک پایان کلیشه‌ای باشیم: رویارویی خشونت‌آمیز، برقراری عدالت، پرونده بسته می‌شود.
اما ناگهان دو خودش را تسلیم پلیس می‌کند و کارآگاه‌ها را به بیابان می‌کشاند تا دو قتل آخر را آشکار کند. لحظه‌ای که کامیون حامل جعبه می‌رسد، واقعیت تلخ روشن می‌شود سر همسر میلز درون آن است. با این افشا، «حسادت» و سپس «خشم» کامل می‌شود و چرخه‌ی گناه بسته می‌شود.
پایانی بی‌رحم، ویرانگر و فراموش‌نشدنی؛ که با دیالوگ پایانی فریمن یکی از قوی‌ترین پایان های تاریخ سینما را رقم می‌زند.

۵. Oldboy (۲۰۰۳)

«هیچوقت پاسخ درست پیدا نمی‌کنی، اگه سؤال اشتباه بپرسی.»
Oldboy داستان انتقامی است که به کابوسی غیرقابل تصور تبدیل می‌شود. «او دائه‌ سو» (چوی مین‌سیک) پانزده سال بدون هیچ توضیحی زندانی می‌شود. وقتی آزاد می‌شود، تنها هدفش یافتن کسی است که زندگیش را نابود کرده.
فیلم با ریتمی خشن و پرتنش پیش میرود تا اینکه در سومین پرده، حقیقت فاش می‌شود: دشمنش، «وو-جین» (یو جی‌تائه)، تمام ماجرا را طوری طراحی کرده که دائه‌سو عاشق دختری به نام «می‌دو» شود دختری که در واقع دختر خودش است.
این افشا شخصیت اصلی را از درون می‌شکند. در پایان، او زانو می‌زند و طلب بخشش می‌کند، در حالی‌که وو-جین با خیالی آسوده خودکشی می‌کند و حقیقت را از می‌دو پنهان نگه می‌دارد.
پایان فیلم مبهم و تلخ است: دائه‌سو تحت هیپنوتیزم قرار می‌گیرد تا همه‌چیز را فراموش کند، اما بیننده هرگز مطمئن نیست واقعاً فراموش کرده یا نه.

فیلم The Usual Suspects

۴. The Usual Suspects (۱۹۹۵)

«هیچ‌کس باور نداشت که واقعاً وجود داره.»
The Usual Suspects شاید معروف‌ترین پیچش در ژانر جنایی را در خود دارد. کوین اسپیسی در نقش «وربال کینت» ظاهر می‌شود؛ مردی ضعیف و کم‌حرف که ماجرای یک سرقت و شخصیت افسانه‌ای «کایزر سوزه» را برای پلیس تعریف می‌کند.
ما مثل پلیس داستانش را باور می‌کنیم. اما لحظه‌ای که از اداره بیرون می‌رود، حقیقت فاش می‌شود: خود او کایزر سوزه است و تمام آن‌چه شنیده‌ایم، داستانی ساختگی بوده که از جزئیات اتاق بازجویی الهام گرفته.
افشای نهایی با ظرافتی مثال‌زدنی اجرا می‌شود از صاف شدن پایش گرفته تا افتادن فنجان قهوه و به یکی از نمادین‌ترین صحنه‌ های تاریخ سینما تبدیل می‌شود.
فیلم با فیلمنامه ای هوشمندانه و بازی درخشان، کاری می‌کند که پیچش پایانی‌اش نه ترفند، بلکه نتیجه‌ای طبیعی و باورپذیر باشد.

۳. Fight Club (۱۹۹۹)

«چیزهایی که صاحبشان می‌شوی، در نهایت صاحب تو می‌شوند.»
دیوید فینچر دوباره دست به خلق معجزه می‌زند. Fight Club با آشوب، طغیان و سردرگمی زنده است، اما نبوغش در پنهان کردن حقیقتی بزرگ در مقابل چشم ماست.
راوی بی‌نام (ادوارد نورتون) و تایلر دردن (برد پیت) به‌ظاهر دو شخصیت متفاوت اند، اما در واقع یک نفرند. تایلر تجسم فانتزی و بخش تاریک ذهن راوی است؛ همان چیزی که آرزو دارد باشد.
فیلم پر از نشانه‌های ظریف است از فریم های کوتاه حضور تایلر قبل از معرفی‌اش تا واکنش‌های عجیب اطرافیان.
اما پیچش داستانی فقط شوک نیست؛ مفهومی است درباره‌ی هویت، مردانگی و خودویرانگری. پایانی که با فرو ریختن آسمان‌خراش ها، فیلم را از یک شورش فلسفی به بیانیه‌ای درباره‌ی نابودی خود تبدیل می‌کند.

پایانبندی غیرقابل باور فیلم The Sixth Sense

۲. The Sixth Sense (۱۹۹۹)

«فکر می‌کنی این ارواح وقتی باهات حرف می‌زنن، چی می‌خوان؟»
شاید معروفترین پیچش تاریخ سینما همین باشد. در بیشتر فیلم، روان‌شناس (بروس ویلیس) تلاش می‌کند به پسربچه‌ ای به نام کول (هیلی جوئل آزمنت) کمک کند که مدعی است ارواح را می‌بیند.
ما تصور می‌کنیم با یک داستان ماورایی معمولی طرفیم، اما در پایان درمی‌یابیم که خود روان‌شناس مدت‌هاست مرده است.
این افشا، کل فیلم را زیرورو می‌کند. شایامالان با نشانه‌های ریز این حقیقت را به تدریج القا می‌کند، اما هیچگاه مستقیم نمی‌گوید تا ضربه‌ ی نهایی فراموش‌ نشدنی شود.
هرچند این پیچش چنان تأثیرگذار بود که بر کل فیلم سایه انداخت، اما The Sixth Sense فراتر از یک غافلگیری است فیلمی درباره‌ی پذیرش، رهایی و شنیدن صدای مردگان درون.

۱. Psycho (۱۹۶۰)

«بهترین دوست یک پسر، مادرشه.»
Psycho شاهکار هیچکاک، در چندین سطح بازی با ذهن مخاطب را به اوج می‌رساند. ابتدا قهرمان داستان، «ماریون کرِین» (جانت لی) است و فیلم حول او می‌چرخد اما ناگهان در نیمه ی راه، هیچکاک او را می‌کشد!
در ادامه، مخاطب با راز اصلی روبه‌رو می‌شود: مادر نورمن بیتس سالهاست مرده و خود نورمن (آنتونی پرکینز) با ذهنی بیمار، گاهی در قالب او ظاهر می‌شود.
در زمان خودش، این پیچش مانند انفجار در قواعد داستان‌گویی بود و چهره‌ی ژانر وحشت را برای همیشه تغییر داد.
Psycho فقط یک شوک سینمایی نیست، بلکه نقطه‌ی عطفی است که مفهوم «هویت» و «جنون» را در فیلمسازی مدرن بازتعریف کرد.

برای مطالعه مقاله قسمت اول سریال «IT: Welcome to Derry» و رضایت بالای مخاطبین کلیک کنید.

مقالات مرتبط

نتفلیکس و دیزنی به طور جدی در برابر دزدی آثار انیمه‌ای ایستاده اند

به‌نظر می‌رسد بزرگترین شرکت های سرگرمی جهان این بار تصمیم گرفته اند…

۱۳ آبان ۱۴۰۴

پارتیشن شیشه ای و انواع آن

بررسی پروژه‌های اداری در سه سال اخیر نشان می‌دهد استفاده از پارتیشن…

۱۳ آبان ۱۴۰۴

کد استعلام مانده اینترنت ایرانسل: بررسی جدیدترین کدهای USSD برای اطلاع از بسته‌های فعال

استعلام میزان باقی‌مانده اینترنت در اپراتور ایرانسل یکی از الزامات مشترکین است…

۱۳ آبان ۱۴۰۴

دیدگاهتان را بنویسید